رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

رادمهر رنجبران

يازده سالگي ات پر بار و پر از موفقيت 😘

سلام ، سلام

سلام پسرم خوبی مامانی ؟ پنج شنبه عصر دوباره با خاله شیواینا رفتیم نمایشگاه kitex بابایی هم بود یه چرخی زدیم کمی خرید کردیم و برگشتیم خونه . جمعه صبح هم منو بابایی که می خواستیم خونه تکونی کنیم مانی جون اومد دنبالت و برد خونه خودشون ، منو بابایی کلی تمیز کاری کردیم خونه خیلی تمیز و مرتب شد آخه از هفته دیگه باید برم سر کار و دیگه نمی رسیدم خونه رو تمیز کنیم برای عید . عصر هم رفتیم خونه مانی جون دنبالت و برگشتیم خونه .                     ...
23 بهمن 1390

رادمهر و اتفاقات این چند روز

سلام پسری خوبی ناز نازی ؟ این چند روز خبری نبود فقط دیروز شما موندی پیش خاله و من رفتم بیمه و شرکت دنبال کارهام، کارهامو انجام دادم ولی نیمه کاره موند.دوستامو دیدم همه حالتو پرسیدن  ، مامانی ،دیگه یواش یواش باید آماده بشم برم سرکار (از اول اسفند) . برگشتم خونه 1.5 شده بود شما پسر خوبی بودی و خدا رو شکر زیاد خاله رو اذیت نکرده بودی . عصر هم بابایی که اومد ما رفتیم پایین دم در که با هم بریم خونه خاله مرجان آخه ساعت 2.5 پرواز داشتن برن مکه . رفتیم خونه شون واسه خداحافظی ، آخه صبح بهم گفت چون پروازمون شب افتاده نمی خواد با بچه پاشی بیای فرودگاه . یه ساعتی نشستیم و خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه . ا...
20 بهمن 1390

رادمهر و نمایشگاه kitex و toyex

سلام پسری خوبی مامانی؟ نمایشگاه خوش گذشت ؟دیروز با مانی جون و خاله شیوا چهار تایی رفتیم نمایشگاه kitex (نمایشگاه نوزاد ،کودک، نوجوان) خیلی خوش گذشت یه چرخی زدیم یه مقدار خرید کردیم و برگشتیم خونه یادم رفته بود دوربین رو ببرم و اونجا ازت عکس بندازم بعداً خیلی ناراحت شدم  . جمعه هم با بابایی رفتیم نمایشگاه toyex(نمایشگاه دنیای اسباب بازی و سرگرمی)شما مونده بودی خونه مامان جون ، ما هم رفیتیم برای شما یه مقدار اسباب بازی و چند تا cd گرفتیم ، ایشااله بزرگ بشی آقا بشی با هم بریم اسباب بازی هایی رو که خودت دوست داری برات بگیریم . مامانی خبر دیگه ای هم نیست این روزا خیلی شیطون شدی شبا نمی خوابی و روزا هم چرت های کو...
16 بهمن 1390

گل پسر مامان رادمهر

  سلام گل پسری حالت چطوره ؟ منم خوبم . چند روزه که مامانو خیلی اذیت می کنی و شبا نمی خوابی . عیبی نداره عزیزم یواش یواش همه چی درست میشه . شنبه رفتیم مطب دکتر شهیدی برای چکاپ ماهانه . خوب سه ماهت تموم شد . خدا رو شکر همه چی خوب بود  . خبر دیگه ای هم نیست .راستی البته با تاخیر سه ماهگیت مبارک عزیزم .                     ...
11 بهمن 1390

رادمهر و مجله شهرزاد

سلام پسری ، خوبی مامانی ؟ امروز برای اولین بار رفتیم نمایشگاه سرگرمی های کودک و نوجوان تو پارک گفتگو ، شهرزاد هم طبق معمول که توی نمایشگاهها همیشه هست بود رفتم طرف غرفش دیدم که شهرزاد بهمن اومده با خوشحالی یکی گرفتم و نمایشگاه رو که برای شما چیزی نداشت و یه چرخی زدیم و برگشتیم خونه ، سریع شهرزاد و باز کردم و تو جشنواره عکسخند دنبال عکست گشتم که دیدم بلههههههههه عکس پسر کوچولوم بالاخره چاپ شد . مامانی من مجله شهرزادو خیلی دوست دارم از 4 سال پیش همه رو خریدم نگه داشتم و چند وقت یک دفعه دوباره از اول دونه دونه همه رو می خونم مثل الان که دوباره شروع کردم آخه برای همه سن ها مطلب داره و دایره مطالبش کامل و داره کامل تر میشه و خ...
7 بهمن 1390

85 روزگی

سلام گل پسر من ، عزیز من ،عشق من دیگه داری آقا ترین پسر دنیا میشی . عزیز دلم یه دنیا دوست دارم .   اینم چنگ هاییه که کشیدی به صورتت ، ناخونت خیلی تند تند رشد می کنه یه روز در میون دارم ناخن می گیرم .       ...
3 بهمن 1390

80 روزگی

سلام گل پسری ؟ خوبی مامانی ؟ دیروز با مانی رفتیم بیرون برات یه حساب مسکن جوانان باز کردم آخه منو بابایی دوست داشتیم یه پس اندازی داشته باشی . راستی شهرزاد دی رو بالاخره گرفتم طلسم شده بود دیگه همش بابایی یادش می رفت برام بگیره منم که بیرون نمیرم . این ماه هم عکس و وبلاگمونو چاپ نکردن،خیلی حالم گرفته شد دوباره عکس تو ایمیل می کنم براشون.   ...
28 دی 1390

این چند روز

سلام مامانی خوبی پسری ؟ خبری نیست ،عزیزم راستی شنبه٢٤ دی برای اولین بار منو بابایی بردیمت حموم، خیلی شیطونی ها . می دونی خیلی اخمالو هستی ؟ همه می گن، حتی خانمی که بردیم واکسنتو بزنه می گفت من می ترسم بهش واکسن بزنم .دوست بابایی با خانمش که خیلی مهربونن اومده بودن خونمون تو هم حسابی اخم کرده بودی و خوابیده بودی اونا هم می گفتن چقدر اخمالوه راستشو بخوای خود من بعضی وقتا احساس می کنم باید جدی باهات حرف بزنم احساس می کنم بزرگی و حرفامو می فهمی . روزبروز داری دوست داشتنی تر میشی و من عاشقانه می پرستمت   اینجا از حموم اومدی و حسابی لپ گلی شدی ...
26 دی 1390

مادر

  عاقبت در یک شب از شبهای دور کودک من پا به دنیا مینهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر مینهد آن زمان طفل قشنگم بی‌خیال در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاس ها در مشام جان من پیچیده است آن زمان دیگر وجودم مو به مو بسته با هستی طفلم میشود آن زمان در هر رگ من جای خون مهر او در تار و پودم میشود میفشارم پیکرش را در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی‌ آغاز کن میگشاید نور چشمم دیدگان بوسه‌ ها از مهر بر رویش میزنم گویمش آهسته‌ ای طفل عزیز می‌پرستم من ترا مادر منم . &...
22 دی 1390