رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

رادمهر رنجبران

يازده سالگي ات پر بار و پر از موفقيت 😘

رادمهر و گردش علمی در نوروز

این چند روز عید دیدنی خونه مامان جون ، مانی جون ، عمه ها و چندنفر دیگه رفتیم خونه عمو بابا ، و دختر عموی بابا که تازگیها یه نی نی آورده به اسم حلما . خیلی کوچولو و ناز بود . دیروز هم از صبح پا شدیم و بار و بندیل و جمع کردیم و رفتیم جاده کن ، خیلی خوش گذشت ، شما هم بیشتر خواب بودی . بعضی جاها بیدار می شدی و شیر می خوردی و چند تا عکس ازت می گرفتم و دوباره می خوابیدی . اینم چند تا عکس از پسر کوچولوی ناز نازنازی ما .         ...
4 فروردين 1391

اولین نوروز پسرم سال 1391 - عید شما مبارک

(( عید شما مبارک )) سلام پسر نارم سال 90 برای من خیلی سال خوبی یود آخه خدای خوب و مهربون یه پسر ناز و خوشگل به من هدیه داد ، یه سال خوب و به یاد موندنی تا آخر عمر منو بابایی . خدایا شکرت به خاطر همه نعمت های خوب و قشنگی که به ما دادی ، امیدوارم سال 1391 هم یه سال خوب ، پر برکت ، پر از عشق ، محبت ، صلح و دوستی برای همه آدمای دنیا باشه و ما هم بتونیم خوب و خوش به زندگیمون ادامه بدیم البته در کنار پسر نازنازی مون . حالا چند تا عکس می خوام از پسرم بذارم   پسر خوشگل مامان در 29 اسفند در کنار سفره هفت سین مانی جون پسر مامان خوابیده تو بغل بابایی آخرین حموم پسری در سال 90 و حموم شب عید پسری بعد از ...
1 فروردين 1391

اولین چهارشنبه سوری

امروز سه شنبه 23 اسفند ،چهارشنبه سوری سال 1390 اولین چهارشنبه سوری گل پسر ماست .از سر کار که برگشتم دیدم بابایی اومده ، خاله هم رفته بود . بابایی برامون آجیل و کیک خریده بود . خانم ویلیام همسایه مهربونمون هم برامون یه کیک درست کرده بود و آورد . همه رو روی میز چیدیم تا چند تا عکس یادگا ری از اولین چهارشنبه سوری پسری داشته باشیم .           ...
23 اسفند 1390

کلی خبر

 چهار ماهگی پسرم با 5 روز تاخیر مبارک سلام گل پسری کلی خبر دارم خبرهای خوب و قشنگ ببخشید دیر شد و چند وقتی نبودم آخه اینترنتمون قطع شده بود . نی نی خاله شیوا بدنیا اومد 1390.12.03 یه نی نی خوشگل و ناز ، اسمشو گذاشتن نگار اینم نگار ناز و کوچولو روزهای اول که رفته بودم سر کار دوری تو برام خیلی سخت بود ، اما الان یکم به این وضعیت عادت کردم . الان از صبح که پا میشم و باهات خداحافظی می کنم و میرم سرکار تو فکر تو هستم و به عشق اینکه میام خونه و تو رو می بینم روز رو سپری می کنم .خاله حبیبه هم خیلی هواتو داره و منم خیلی خیلی خیالم راحته . راستی واکسن چهار ماهگی تو هم زدیم دو روزی تب کردی ، اما خ...
13 اسفند 1390