آخرین خبرها
سلام پسرم ، ناز نازی مامان خوبی؟بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
پنج شبه با بابایی رفتیم خ بهار تا آخرین خریدها رو هم با هم داشته باشیم . برات کلی خرت و پرت خریدیم و هر چی دیگه کسری داشتی ، چیزی نمونده دیگه مامانی.
دیشب هم با بابایی عروسکاتو بالای کمدت چیدیم خیلی باباییت تنبله می خواست یه عروسک بزنه به دیوار گفت بذار بعداً ، فقط مونده فکرامو بکنمآگه می خوام بعضی وسایلتو تو کمدت جابجا کنم ،بعدش برات عکس های نهایی از اتاقت رو می گذارم تا عکس آخرین تغییرات رو داشته باشی .
پسری نمی دونی چه بارونی میاد ، خیلی هوا عالی شده یکم هم سرد شده ، می خواستیم توی یه رستوران برات مهمونی بگیریم اما می ترسیم که مهمونا سرما خورده باشن و تو هم سرما بخوری و شاید برات خوب نباشه ، البته کنسل نکردیم هنوز داریم در موردش فکر می کنیم . (از اونجایی که بابایی خیلی فعاله براش سخته زیاد فکر کنه) .
امروز صبح هم زنگ زدم بیمارستان ببینم وقت عمل تلفنی میدن ؟ که آقاهه تو پذیرش مثل اینکه با شما رفیق بودهااااااااااااااااااااااا، گفت باید حضوری بیاین ولی چون درست نیست همکارا تو این بارون بیان تا اینجا من تلفنی براتون وقت می ذارم . قربون پسرم که کاراش همه تلفنی ok می شه ، قربون اون دل مهربونت که نمی ذاری مامانی اذیت بشه.
راستی امشب خونه مامان جون (مامان بابایی) شام دعوتیم، مامان جون می خواد برامون فسنجون درست کنه با گردوهای تازه امسال شون که خیلی هم خوشمزه است .منم کلی حال کردمآخه خسته شدم انقدر ناهار و شام درست کردم .