روز ششم
سلام خوبی پسرم ؟
امروز جمعه 13 آبانه و شما 5 روز و نیم داری ، نمی دونی تو این 5 ، 6 روز چقدر بهت عادت کردیم ، چقدر دوست داریم ، چقدر عاشقتیم، دیشب منو و بابایی و پسری برای اولین بار شب رو تنها با هم موندیم ، شب تا صبح بیدار بودم به شخصه ، بابایی طفلی هم که عادت به بی خوابی نداره ، انقدهههههههههههههههه دلم براش سوخت ، آخه می خواست پیش ما باشه و ما رو تنها نذاره ولی عادت به بیخوابی هم نداره . دوسشششششششششششششششششششششششششدارم اندازه تموم دنیا .
تازه بابایی دیشب انقدر برات شعر خوند ، کتاب حسنی رو اونم 2 بار همچین گوش می کردی و بهش زل زده بودی بابایی هم کیف می کرد.
راستی دیروز 12/8/90 نافت افتاد داشتیم عوضت می کردیم یهو دیدم که کتده شده ، خیلی خوشحال شدم آخه یه چیز خیلی مزاحم بود .
صبح هم بیدار شدیم و نفهمیدیم چی خوردیم آخه شما بیدار شده بودی و جاتو و لباساتو کثیف کرده بودی و باید می شستیمت (برای اولین بار اونم تنهایییییییییی) گریه می کردمو داشتم از حس بد تنها بودن میمردم ولی چاره ای نبود و خدایا بازم بودن فرشاد و عشق فرشاد به کمکم اومدن ، خدایا شکرت به خاطر داشتنششششششششششششششششششششششششششششش.
خدایا دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم ، بهم انقدر توانایی بده تا خودم از پس همه کارهام بر بیام و محتاج کسی نباشم .
آخه نه حاملگی ما مثل حاملگی بقیه بود و نه چیزی از زائو بودن دیدیم ، اینم یه جورشه دیگه .همیشه یه تصور دیگه داشتم ، چی فکر می کردیم ، چی شد، اشکالی نداره حتماً انقدر توانایی و لیاقشو دارم که تنهایی از پس کارام بربیام دیگه .
صبح بابایی رفت آرایشگاه و خرید میوه و یه لباس هم برای شما خرید عکسشو برات می زارم ، آخه اولین لباسیه که بابایی برات خریده .
امروز ظهر با بابایی داشتیم تند تند کار می کردیم لباس های شما رو شستیم ، میوه شستیم ، خونه رو جمع کردیم آخه امروز مهمون داشتیم و باید همه چی رو آماده می کردیم ، ظهر داشتیم شما رو عوض میکردیم دیدیم چشات کمی زرده 12.5 بود پا شدیم رفتیم بیمارستان بخش کودکان ، که شیفت دکتر براتی بود که دکتر خیلی ماهی بود و کلی شما رو معاینه کرد و گفتن مشکلی نداری ( خدایا شکرت). راستی یادم رفت بگم دکتر افشین خضر براتی دکتر کودکانی بودن که شمارو ویزیت می کردن.
برگشتیم خونه توی راه از جمهوری می گذشتیم که بابایی گفت بیا برای پسری 2 تا دیگه لباس بخریم آخه زمستونه لباساشو کثیف می کنه و باید لباس تمیز و خشک داشته باشه ،آخه ما فکر نمی کردیم که شما انقدر کوچیک باشی و لباس صفر 2 سری بیشتر نخریده بودیم .
و حاضر شدیم و خونه رو مرتب کردیم که مامان و بابای بابایی و عمه هاتون اومدن دیدنت .
شب هم بابایی ساعت 9.5 رفت گیفت های مهمونی تونو بگیره الان چند روزه آماده ست وقت نکردیم بریم بگیریم . بعداً عکس هاشو برات می زارم.