ادامه خاطرات
بعد از تعطیلات عید رفتم سر کار ولی با یه حال دیگه آخه من مامان شده بودم و باید به خیلی چیزا حواسم می بود روزا میومد و می رفت تکراری ، اینو بخورم ، اونو نخورم ، تا اینکه شد 1/4/90 و وقت غربالگری 3ماه دوم ، روز تعیین جنسیت ، چه حالی داشتیم بالاخره امروز می فهمیدیم که خدا چی بهمون داده دختر یا پسر تقریباً همه می گفتن پسره ، با بابایی رفتیم داخل مطب دکتر پیری ، نشستیم از ساعت 5/4 تا 9 شب تا نوبتمون شد و بعد از سونوگرافی گفت که پسره ، نمی دونی بابایی چقدر خوشحال شد آخه بیشتر دوست داشت تو پسر باشی همش هم پسرم پسرم می کرد و من خوشحال از اینکه بابایی به آرزوش رسید . اون شب به همه زنگ زد گفت من هم زنگ زدم آخه همه منتظر بود...
نویسنده :
مامان رادمهر
13:19