رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

رادمهر رنجبران

يازده سالگي ات پر بار و پر از موفقيت 😘

اولین نوروز پسرم سال 1391 - عید شما مبارک

(( عید شما مبارک )) سلام پسر نارم سال 90 برای من خیلی سال خوبی یود آخه خدای خوب و مهربون یه پسر ناز و خوشگل به من هدیه داد ، یه سال خوب و به یاد موندنی تا آخر عمر منو بابایی . خدایا شکرت به خاطر همه نعمت های خوب و قشنگی که به ما دادی ، امیدوارم سال 1391 هم یه سال خوب ، پر برکت ، پر از عشق ، محبت ، صلح و دوستی برای همه آدمای دنیا باشه و ما هم بتونیم خوب و خوش به زندگیمون ادامه بدیم البته در کنار پسر نازنازی مون . حالا چند تا عکس می خوام از پسرم بذارم   پسر خوشگل مامان در 29 اسفند در کنار سفره هفت سین مانی جون پسر مامان خوابیده تو بغل بابایی آخرین حموم پسری در سال 90 و حموم شب عید پسری بعد از ...
1 فروردين 1391

اولین چهارشنبه سوری

امروز سه شنبه 23 اسفند ،چهارشنبه سوری سال 1390 اولین چهارشنبه سوری گل پسر ماست .از سر کار که برگشتم دیدم بابایی اومده ، خاله هم رفته بود . بابایی برامون آجیل و کیک خریده بود . خانم ویلیام همسایه مهربونمون هم برامون یه کیک درست کرده بود و آورد . همه رو روی میز چیدیم تا چند تا عکس یادگا ری از اولین چهارشنبه سوری پسری داشته باشیم .           ...
23 اسفند 1390

کلی خبر

 چهار ماهگی پسرم با 5 روز تاخیر مبارک سلام گل پسری کلی خبر دارم خبرهای خوب و قشنگ ببخشید دیر شد و چند وقتی نبودم آخه اینترنتمون قطع شده بود . نی نی خاله شیوا بدنیا اومد 1390.12.03 یه نی نی خوشگل و ناز ، اسمشو گذاشتن نگار اینم نگار ناز و کوچولو روزهای اول که رفته بودم سر کار دوری تو برام خیلی سخت بود ، اما الان یکم به این وضعیت عادت کردم . الان از صبح که پا میشم و باهات خداحافظی می کنم و میرم سرکار تو فکر تو هستم و به عشق اینکه میام خونه و تو رو می بینم روز رو سپری می کنم .خاله حبیبه هم خیلی هواتو داره و منم خیلی خیلی خیالم راحته . راستی واکسن چهار ماهگی تو هم زدیم دو روزی تب کردی ، اما خ...
13 اسفند 1390

مامانی و سرکار

سلام پسری ، خوبی مامان ؟ مامان از اول اسفند رفت سرکار ، خاله هم اومد خونمون موند پیشت تا شما تنها نمونی . شما هم پسر خوبی بودی و خاله رو زیاد اذیت نکردی منم از خاله خیالم راحته می دونم خیلی هواتو داره اما خیلی احساس بدی دارم اول اینکه دلم خیلی برات تنگ میشه ، دوم اینکه احساس می کنم دارم ازت دور میشم و لحظه لحظه بزرگ شدنت تو نمی بینم اما مامانی دوست دارم برم سر کار تا تو همیشه و همه جوره تو رفاه و آسایش باشی . امیدوارم همه این روزای سخت برای منو تو زودتر بگذره و با هم باشیم.     ...
3 اسفند 1390

ناراحتم ...

سلام پسرم خوبی ؟ دو روز بیشتر نمونده که مامانی بره سر کار نمی دونم چی میشه ولی باید حتماً برم چون مامانی قول داده ،درسته که شما تنها می مونی تنها که نه با خاله جون می مونی ولی منم قول می دم که عصرها زودتر برگردم پیشت .ایشااله زودتر تموم میشه ، می دونم که سرکار هم یک لحظه از فکرت نمی تونم بیام بیرون . دوستت دارم عزیزممممم.     ...
29 بهمن 1390