رادمهر شیطون مامان
سلام پسر خوشگل مامان ، حالت چطوره عزیز دل من ، خیلی شیطون شدی خیلی ورجه وورجه می کنی شبها هم بخاطر درد دندونت اصلاً نمی خوابی ،خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم از درد به خود می پیچی و فقط تو خواب غلت می زنی تا خوابت ببره . وقتی من برات برج می سازم از هر جایی که باشی خودتو میرسونی تا خرابش کنی و بعد برمی گردی نگاهم می کنی و می خندی ، ای شیطون . تا می رم تو آشپزخونه پشت سرم سریع میای و در کابینت ها رو سریع باز می کنی و میشی و توی اونا رو بهم میریزی . محاله که یه لحظه آروم بمونی . همه جا میری سرک می کشی بیشتر تو اتاق خودت بازی می کنی میری بازی میکنی و خسته که میشی میای سراغم تا آشپزخونه تازگی ها هم یه کمی حدوداً 30 ثانیه می ایستی و بعد میشینی زمین . خیلی خیلی خوشحالم که پیشت هستم خونه موندم تا بزرگ شدنت رو لحظه به لحظه ببینم لحظه های زیبای با تو بودن ؛دیدن بزرگ شدنت ،لحظه ها و تجربه هایی هست که هرگز برنمی گردن و من از دیدن این لحظه ها خیلی خیلی خوشحالم .