رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

رادمهر رنجبران

يازده سالگي ات پر بار و پر از موفقيت 😘

بالاخره زبون باز کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام عزیز دلم امیدوارم که همیشه سالم و خوب باشی چون دوباره سرما خوردی و زیاد حال نداری . جونم بهت بگه که بالاخره 3 هفته ای هست که زبون باز کردی و اولین کلمه هایی که با معنی و بجا استفاده می کنی اینها هستند: بابا - مامان - لیدا - آب - ددر - شیر - جیش - به به - دوغ - بده - نه (که زیاد هم استفاده می کنی ) - دا ( یعنی دایی ) - اه اه ( یعنی پی پی ) - اوپ ( یعنی توپ ) - نیست ( تمام شد و نیست ) - و بقیه حرفها رو هم با اشاره می فهمونی به طور کامل و درست . امیدوارم این کلمه ها مقدمه ای باشند برای کلمه ها و جمله های بیشتر. عزیز دلم ببخشید عکس قشنگ و جدید ندارم برات بذارم . عزیزم تابستون تموم شد یکمیاز تابستون برات بگم : توی تابستون بهت بد نگ...
1 مهر 1392

23 ماهگی

عزیز دلم ، عشقم ، نفسم ، مهربونم امیدوارم همیشه سالم ، شاد ، پر از امید باشی . وارد 23 ماهگی شدی دیگه چیزی نمونده به 2 سالگی عزیزدلم . تو این دو سال چه ها که نکردی بچه جون ، وروجککککککککککککککککک . خبر خاصی ندارم یه مقدار مریضبودی این چند وقت به خاطر همین پیگیر مهد نشدم تا کامل خوب بشی عزیزم تا بعد . این کیک خوشگل به مناسبت 23 ماهگیت و عشقی که به تو دارم . ...
12 شهريور 1392

وروجکی بنام رادمهر

سلام وروجک کوچولوی من چند هفته ای دوباره باهمیم دیگه سر کار نمیرم آخه خیلی بد بود سر کار رفتن ، مهد کودک بردن تو ، احساس میکردم راحت نیستی ، البته منکر چیزهای خوبی که تو همین مدت کوتاه یاد گرفتی نمیشم اما صبح ها به زور بیدارت میکردم واقعا عذاب وجدان میگرفتم هی به خودم دلداری می دادم رادمهر هم مثل بچه های مهدکودکی دیگه ولی واقعا نمیشد ، دلم نمی اومد . بالاخره با هزار زور و زحمت استعفام مورد قبول شد و از 10 مرداد دیگه سر کار نرفتم از اون موقع خیلی راحت تر شدم و تو هم خیلی آروم تر پسر نازم من اوضاعت بهتر شده از نظر تغذیه ای و جسمی ، تو این مدت همش مریض بودی و دارو می خوردی . اما حالا الان با هم صبح پا میشیم صبحانه میخوریم ، تلویزیون م...
30 مرداد 1392

عزیز دل مامان

سلام رادمهر مامان عشق من نازنین من الان حدودا یک ماهی هست که مهد میری از مهدت هم خیلی راضی هستم خدا رو شکر همه چی خوب و عالیه . یکم با بچه ها کنار نمی اومدی که اونم بهتر شده . ببخشید که دیر به دیر بهت سر میزنم آخه یکم سرم شلوغه . پسرم مامانی عاشقتهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه ...
31 تير 1392

نازنین مهربونم

سلام عزیز دلم ، مهربونم ، نازنینمممممممممممم یه دنیا دوست دارم پسر نازم هر روز که میگذره و بزرگ شدنت رو با چشمم می بینم خدا رو شکر میکنم و ازش بخاطر این نعمت بزرگ و ناب تشکر می کنم . هر روز یه کار جدید میکنی که واقعا حیرت زده میشم الان توی 20 ماه هستی ولی انقدر زود گذشته این مدت که سختی هاش به نظرم نمیاد ، همش شیرینی بوده و بس . تو این مدت دندون 12 و 13 ( نیش های پایین و بالا سمت راست ) هم در اومده و کمی اوضاع بهتر شده و آروم تر شده ، دندونات که می خواد در بیاد خیلی خیلی اذیت میشی و منم غصه می خورم . کلاس ها هم ترم 4 دیروز تموم شده و چند ماهی استراحت داریم برای کلاس های 2 تا 3 سال . عزیز دلم دیگه باید با ناراحتی بهت بگم...
19 خرداد 1392

مامانی من

سلام پسر ناز مامان خوبی عزیزم قول داده بودم زود زود به وبلاگت سر بزنم اینم چند تا عکس جدید از آقا رادمهر در پارک لاله     ...
5 خرداد 1392

روزمره گی های ما

سلام پسر نازم خوبی مامانم ؟ خدا رو شکر پسر نازم ، خیلی شیطنت میکنی عزیزم تو خونه ، کلاس . دوستای خوبی تو کلاس داری که باهاشون رابطه خوبی برقرار کردی و من خیلی خوشحالم از برخوردهات ،( از قبل خیلی بهتر شده ) تو کلاس از سرسره سینه خیز میای پایین و این کارات خیلی بد آموزی داره از یه طرف خنده ام می گیره از یه طرف عصبانی میشم که حرفم رو گوش نمیدی . تو خونه هم با ماشین لباسشویی و تلویزیون و ... بازی می کنی از صندلی ها بالا و پایین می کنی رو میزها راه میری یه جورایی بیچارم کردی عزیزمممممممممممممممممم . روزا با هم ساعت نقاشی داریم هر روز به یه وسیله کار می کنیم یه روز رنگ انگشتی ، یه روز پاستل یه روز هم گواش خیلی دوست داری و می خوای...
29 ارديبهشت 1392

رادمهر من

سلام پسر نازم ، عزیز دلم 18 ماهت هم چند روزی هست که تموم شده ، واکسن 18 ماهگی رو زدیم 2 روز کمی تب داشتی و 3 روزی هم کمی پاتو میکشیدی و راه می رفتی ، عزیز دلممممممممممممممم ترم 3 کلاست هم دیروز تموم شد و به زودی برای ترم 4 ثبت نام می کنیم . این ترم خیلی بهتر از ترم های قبل بودی هم تو بازی ها و هم تو کاردستی ها ، با بچه ها هم ارتباط بهتری پیدا کردی و راحت تر باهاشون بازی می کنی عزیز مامان . جمعه 6 اردیبهشت هم اسباب کشی کردیم ، بالاخره ... و تو خیلی الان راحت تر بازی می کنی ولی تا برات این خونه جا بیافته و آشنا بشه برات کمی زمان میبره . راستی این دومین سال بود که با هم روز مادر رو تجربه کردیم خدا رو شکر...
15 ارديبهشت 1392

یه غیبت طولانی

سلام پسرم خوبی ؟ ببخشید چند وقتی نتونستم به وبلاگت سر بزنم به خاطر اسباب جمع کردن و اسباب کشی ، به زودی به وبلاگ مرتب سر می زنم و برات از خاطرات این مدت میگم عزیزم 2 روز در هفته کلاس میریم خیلی نسبت به قبل بهتر شدی ، بیشتر کار دستی هاتو خودت درست می کنی و رنگ می کنی آروم تر شدی البته فقط در کلاس و ...
11 ارديبهشت 1392